ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه و حنانه قلب مامان بابا

چوپان

چوپان  قصه ما دروغگو  نبود  او تنها بود  واز  فرط تنهایی  فریاد گرگ سر میداد  افسوس  که کسی  تنهاییش  را درک نکرد و همه در پی  گرگ  بودند در این میان فقط  گرگ  فهمید  که چوپان  تنهاست..؟! ...
13 تير 1391

پارک بادی

سلام عزیز دلم امروز عصری هوس کردی بری پارک بادی ما هم قرار بودکمی خرید کنیم باهم رفتیم کمی میوه جات و نان و ........خریدیم  بعد شما رابردیم پارک بادی نزدیک منزل .امان از این هوا شرجی شرجی .دیگه عادت کردیم چه کنیم دیگه................                                      بریم سر وقت عکسها به چی فکر میکنی عسلم انشالا همیشه لبت خندون. اون بالا چه صفایی داره. عزیز دل مامان امروزم که اینطوری گذروندی همین که هوا تاریک میشه میگی مامان بابا فردا چه کاره ای...
11 تير 1391

سفر به اصفهان

سلام عزیز دلم  از سفر بگم . ..قرار شد بابایی ١روزه به ماموریت کاری برند و ما هم از خدا خواسته همراهش شدیم و ٢سه روزی به اصفهان رفتیم وخونه خاله موندیم وبابایی میخواستند ١روزه برگردند و ما بمونیم ولی از خوش شانسی ما پرواز کنسل شد و ١روزبیشتر موندگار شدند و سپس با همدیگر به بندر برگشتیم.خلاصه این سفرم با خوبیها وخوشیهاش تموم شد وصحیح وسالم اومدیم و بابایی را تنها نفرستادیم.خب دیگه بی وفا نیستیم........... موقع رفتن در فراز اسمان با اسمان. ریحانه جونی باپسر خاله مهدیار ناز عجب شب بیاد ماندنی..                         ...
10 تير 1391

عکسها

ببخشید زیاد کیفیت ندارند...... حمید رضا قهرمان اشپز های ماهر کنار دریا.......... فدای تو سریع ژست میگیری. ...
6 تير 1391

مهمان عزیز

سلام عزیزم بعد از چند روز امروز از روزهای گذشته مینویسم.روز 3شنبه  ساعت 8صبح خاله جون با 2پسرو شوهر خاله به بندر رسیدند ما هم خیلی خوشحال شدیم بابایی به سرکار رفتند و ما هم به تعریف وصحبت ازتهران بندر از هواو ........... ساعت 9 من مجبورشدم به دفت خونه برم تا سند ماشین بنام بزنم وبا محمود رضا رفتیم خدا راشکر زیاد معطل نشدیم. وقتی اومدیم ریحانه جون با حمیدرضا جان مشغول بازی و خاله از خستگی تو خواب ناز و اقا محمد مهدی هم در حال گوش دادن اخبار. خلاصه منم شروع کردم به اماده کردن ناهارکه کپسول گاز تموم شد و نگهبان کپسول دیگه ای را وصل کرد چون بندر بدلیل گرما گاز شهری نداره. بالاخره ناهار پخته شد. تا عصر که بابایی بیاد جایی نرفتیم وقتی...
5 تير 1391